فارسی ششم -

درس 7 فارسی ششم

خادم الزهرا

فارسی ششم. درس 7 فارسی ششم

خلاصه دوستان همدل رو هر کی بگه بهش معرکه میدم

جواب ها

محدود دائمی

فارسی ششم

روزی پسری بود که به همراه خانواده به تبریز می آید آو زیرا برای اینکه دیر به کلاس آمده بود عقب بود ولی خود را سریع به درس رساند او با هم کلاسی های خود راحت نبود و زبان آنها را متوجه نمیشد اودر کلاس خود یک پسر را می‌شناخت که زبان او فارسی بود با آن پسر دوست شد و هر دوی آنها از شیراز بودند آنها روزی باهام به خانه میروند و خانه ی پسری که تازه به کلاس او آمده بود یک کوچه پایین تر بود و آن ها هر روز باهم به کلاس میرفتند روزی پسر جدید فهمید که درس دوستش که زبان فارسی بلد بود بد بوده و معلم زنگ تفریح که همه بیرون رفتند آن دو را توی کلاس نگه داشت و به او گفت که به دوستش درس یاد دهد بعد آنها هر روز خانه ی هم میرفتند و و بعد از اینکه بهش درس یاد میداد بعد هم بازی میکردند و روزی از اون روزها سوار اتوبوس شدند و بجای اینکه به مدرسه روند به بازار گردی رفتند و بعد هم آنها هر روز به کارشان ادامه دادند روزی وقتی داشتن میرفتند همکلاسی هایشان آنها را دیدند ولی توانستند از دست همکلاسی هایشان فرار کنند. فدای آن روز یونس در یک ایستگاه پایین تر ایستاده بود چند تا از همکلاسی ها دورش را گرفتند و اورا پیش ناظم مدرسه بردند. معلم یونس را نصیحت کرد و با هم به کلاس درس رفتند بچها از آمدن یونس خوشحال شدند و دیگر یونس احساس غریبی نمیکرد. زنگ آخر با هم به خانه رفتند و قرار فوتبال بازی کردند گذاشتند. یونس تصمیم گرفت تا مهدی را هم با خود به مدرسه بیاورد و با دیگران آشنا کند.

سوالات مشابه

min yoongi

درس 7 فارسی ششم

نمونه سوال تیزهوشاااااانننننننننن

هستی قهرمانی

درس 7 فارسی ششم

سلام بچه ها من فردا امتحان املا دارم استرس دارم میشه نمونه سوال بفرستید